خدمات تلفن همراه
تالار عمومی - موضوع : مذهبی
نرم افزارهای رایگان تلفن همراه
خدمات به مشترکین اپراتور
بازی و سرگرمی
محتوای «متون»
قرآن
مفاتیح
نهج البلاغه
صحیفه سجادیه
اوقات شرعی
مسائل شرعی
تالار قاصدک
گنجینه معنوی
آشپزی
مناسبت ها
الحان قرآن
صحیفه نور امام خمینی ره
پنل عضویت
لیست انتخاب
0
تالار
کل تالار عمومی
امتیازات
راهنما
گزینش
موضوع : 3 - مذهبی
گزینش شرایط
صفحه 1 از 1625 ( 10 تایی )
9014.-.5
موضوع : مذهبی
1400/08/01 10:44 10`
کد: 693406
عضویت برای دسترسی به امکانات بیشتر
9908.-.7
موضوع : مذهبی
1400/05/13 18:23 1`
کد: 693349
عضویت برای دسترسی به امکانات بیشتر
9922.-.7
موضوع : مذهبی
سلام
1399/12/22 01:01 13`
کد: 693069
عضویت برای دسترسی به امکانات بیشتر
عباس
اتاق 14 - مناجات با خدا
موضوع : مذهبی
روایـت اسـت کـه :
هـر که دعـای فـرج ِ مـهـدی (عـج) را زمـزمـه کـند.. هـمزمان امـام زمـان دسـتهـای مـبـارکـشـان را بـه سـوی آسـمـان بـلـنـد مـی کـنـند و بــرای ِ آن فرد دعـا مـیـفـرمـایند...
چـه خـوش سـعـادتـن کـسـانـی کـه حـداقـل روزی یـک بـار دعـای ِ فـرج را زمزمه کند
بسم الله الرحمن الرحيم
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ برای سلامتی محبوب
اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا .
اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً
خداوندا ...آخر وعاقبتکارهاےما راختم به خیر کن
اللهم عجل لولیک الفرج
یــــوســــف زهـــــرا (س)
1399/04/07 21:14 49`
کد: 691371
عضویت برای دسترسی به امکانات بیشتر
عباس
اتاق 1 - مدافع حرم
موضوع : مذهبی
*تقویم عاشورا*
طبق محاسبه مرحوم دکتر احمد بیرشک در «گاهشماری ایرانی»، واقعه کربلا به حساب گاهشماری شمسی ۲۱ مهر سال ۵۹ هجری شمسی میشود.
تاریخ شمسی هم مثل قمری نیست که تغییر کند. موقعیت زمین نسبت به خورشید ثابت است و میشود با در آوردن اوقات شرعی شهر کربلا در این تاریخ، حرفهای مقتلنویسان را به ساعت و دقیقه برگرداند.
*روز عاشورا چگونه گذشت؟*
در این تحقیق علمی، اوقات شرعی روز ۲۱ مهر به افق کربلا (که در طول قرون حداکثر ۳-+ دقیقه اختلاف میتواند داشته باشد) را استخراج کردهایم و روایات مقتلنگارها را با این ساعتها تنظیم کردهایم.
*۵:۴۷ اذان صبح*
امام(ع) بعداز نماز صبح، برای اصحابش سخنرانی کرد. آنها را به صبر و جهاد دعوت کرد و بعد دعا خواند: «اللهم انت ثقتی فی کل کرب...
خدایا تو پشتیبان من هستی در هر پیشامد ناگواری»
طرف مقابل نیز نماز را به امامت عمر سعد خواند و بعداز نماز صبح، به آرایش سپاه و استقرار نیرو مشغول شدند.
*حدود ساعت ۶:۰۰*
امام حسین(ع) دستور دادند تا اطراف خیمهها خندق بکنند و آن را با خار بوته ها پر کنند تا بعد آن را آتش بزنند و مانع از حمله سپاه از پشت سر بشوند.
*طلوع آفتاب*
کمی بعد از طلوع آفتاب، امام(ع) سوار بر شتری شد تا بهتر دیده شود. رو به روی سپاه کوفه رفت و با صدای بلند برای آنها خطبهای خواند. صفات و...
*حدود ساعت ۸:۰۰*
بعد از سخنرانی امام(ع)، چند نفر از اصحاب آن حضرت، به روایتی بُرَیر که «سید القرآء» (آقای قرآن خوانهای کوفه بود _ الفتوح) و به روایتی زهیر (تاریخ یعقوبی و طبری) خطاب به کوفیان، سخنان مشابهی گفتند.
بعداز سخنان زهیر و بریر، امام فریاد معروف «هل من ناصر ینصرنی» را سر دادند.
چند نفری دچار تردید شدند! از جمله حُر و فرد دیگری به نام ابوالشعثا و دو برادر که در گذشته عضو خوارج بودند.
بعید نیست که کسان دیگری هم با دیدن شدت گرفتن احتمال جنگ، از سپاه کوفه فرار کرده باشند.
*حدود ساعت ۹:۰۰*
روز به وقت چاشت رسیده بود که شمر به عمر سعد پرخاش کرد که چرا این قدر تعلل میکند؟ عمر سعد عاقبت رضایت به شروع جنگ داد.
اولین تیر را به سمت سپاه امام(ع) رها کرد و خطاب به لشگریانش فریاد زد:
«نزد عبیدالله، شهادت بدهید که من اولین تیر را رها کردم.»
بعداز انداختن تیر توسط عمر سعد، کماندارهای لشکر کوفه همگی با هم شروع به تیراندازی کردند. امام به یارانش فرمودند:
«اینها نماینده این قوم هستند. برای مرگی که چارهای جز پذیرش آن نیست، آماده شوید.»
چند نفر از سپاه امام در این تیر باران کشته شدند. (تعداد دقیق را نمیدانیم. تعداد کشتگان تیراندازی با تعداد کشتگان حمله اول ۵۰ نفر ذکر شدهاست.)
*حدود ساعت ۱۰:۰۰*
بعد از تیراندازی، «یسار»، غلام «زیاد بن ابیه» و «سالم» غلام عبیدالله ابن زیاد از لشکر کوفه برای نبرد تن به تن، در ابتدای جنگ بیرون آمدند. عبدالله بن عمیر اجازه نبرد خواست. امام حسین(ع) نگاهی به او کرد و فرمود:
«به گمانم حریف کشندهای باشی» عبدالله آن دو نفر را کشت. البته انگشتان دست چپش قطع شد.
بعد از این نبرد تن به تن، حمله سراسری سپاه کوفه شروع شد. ابتدا حجار به جناح راست سپاه امام حسین(ع) حمله کرد اما حبیب و یارانش در برابر او ایستادگی کردند. زانو به زمین زدند و با نیزهها حمله را دفع کردند.
همزمان شمر به جناح چپ سپاه امام(ع) حمله برد. زهیر و یارانش به جنگ مهاجمین رفتند. خود شمر در این حمله زخم برداشت.
بعداز عقبنشینی هر دو جناح کوفی، عمر سعد ۵۰۰ تیرانداز فرستاد که دوباره سپاه امام(ع) را تیرباران کردند که آن حملات، علاوه بر از پا درآمدن هر ۲۳ اسب لشکریان امام(ع)، تعدادی دیگر از اصحاب شهید شدند. الفتوح، آن نفرات را ۵۰ نفر و ابن شهرآشوب ۳۸ نفر ذکر کردهاست.
اولین شهید، ابوالشعثا بود و ۸ تیر انداخت که ۵ نفر از دشمن را کشت.
امام(ع) او را دعا کرد.
گروهی از سپاه شمر خواستند از پشت سر به امام(ع)حمله کنند. زهیر و ۱۰ نفر به آنها حمله کردند.
*حدود ساعت ۱۱:۰۰*
بعداز این حملات، امام(ع) دستور تک تک به میدان رفتن را به یاران داد.
اصحاب با هم قرار گذاشتند تا زندهاند نگذارند که کسی از بنیهاشم به میدان برود.
انگار برای شهادت با هم مسابقه داشتند.
بعضی «در مقابل نگاه امام(ع)» شهید شدند.
یکی از اولین کسانی که کشته شد، پیرمرد زاهد، جناب بریر بود. مسلم بن عوسجه بعد از او کشته شد. حبیب بر سر بالین او رفت و گفت کاش میتوانستم وصیتهای تو را اجرا کنم.
مسلم با دست امام حسین(ع) را نشان داد و گفت: «وصیت من این مرد است».
یک بار، هفت نفر از اصحاب امام(ع) در محاصره واقع شدند، حضرت عباس(ع) محاصره آنها را شکست و نجاتشان داد.
*اذان ظهر*
حبیب بن مظاهر موقع اذان ظهر شهید شد.
چون که نوشتهاند، امام(ع) خطاب به اصحاب فرمودند:
یکی برود با عمر سعد مذاکره بکند و بخواهد برای نماز ظهر جنگ را متوقف کنیم.
یکی از لشکر کوفه صدا زد: «نماز شما قبول نمیشود.» حبیب به او گفت: «ای حمار! فکر میکنی نماز شما قبول میشود و نماز پسر پیامبر(ص) قبول نمیشود؟» به جنگ او رفت اما از سپاه کوفی به کمکش آمدند و حبیب کشته شد.
امام(ع) از شهادت حبیب متأثر شد و برای اولین بار در روز عاشورا گریست. رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا رفتن جان خودم و دوستانم را به حساب تو میگذارم.»
امام(ع) نماز را شکسته و به قاعده «نماز خوف» خواند. گروهی از اصحاب به امام(ع) اقتدا کردند و بقیه به جنگ پرداختند. زهیر و سعید بن عبدالله حنفی خودشان را سپر امام کردند.
نوشته اند سعید بن عبدالله ۱۳ تیر و نیزه خورد و به شهادت رسید. در آخرین نفس از امام پرسید: «آیا وفا کردم؟»
*حدود ساعت ۱۳:۰۰*
۳۰ نفر از اصحاب امام(ع) تا وقت نماز زنده بودند و بعد از این ساعت شهید شدند.
بعد از کشته شدن اصحاب، نوبت به بنی هاشم رسید. اولین نفر، حضرت علی اکبر(س) بود.
البته الفتوح، عبدالله بن مسلم بن عقیل را اولین شهید بنی هاشم خواندهاست. این عبدالله بن مسلم، به طرز ناجوانمردانهای شهید شد. شهادت او بر جوانان بنی هاشم گران آمد. دسته جمعی سوار شدند و به دشمن حمله بردند. امام آنها را آرام کرد و فرمود:
«ای پسرعموهای من، بر مرگ صبر کنید. به خدا پس از این هیچ خواری و ذلتی نخواهید دید.»
*حدود ساعت ۱۴:۰۰*
عاقبت امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) تنها ماندند.
عباس(ع) اجازه میدان خواست، اما امام(ع) او را مأمور رساندن آب به خیمهها کرد. دشمن بین دو برادر فاصله انداخت. عباس(ع) دلاور در حالیکه با شجاعت تمام سعی در آوردن مشک آب برای زنان و کودکان داشت، در محاصره دشمن دو دستش قطع شده و با عمودی آهنین بر سرش زدند که از اسب بر زمین افتاد. اباعبدلله(ع) سراسیمه خود را بر پیکر قطعه قطعه برادر رساند. دشمن کمی به عقب رفت. امام(ع) برای دومین بار، بعداز مرگ برادر عزیزش، گریه کرد و فرمود:
«اکنون دیگر پشتم شکست.»
*حدود ساعت ۱۵:۰۰*
امام(ع) به طرف خیمهها برگشت تا خداحافظی کند. همچنین پیراهنش را پاره پاره کرد و پوشید تا بعدا در وقت غارت کردن توسط دشمن برهنهاش نکنند.
وقت وداع با اهل بیت، کودک شیرخوارهاش علی اصغر(س) را به میدان برد تا او را سیراب کند که به تیر حرمله کشته شد.
امام(ع) به میدان رفت اما کمتر کسی حاضر به مقابله با ایشان میشد. بعضی تیر میانداختند و بعضی از دور نیزه پرتاب میکردند.
شمر و ۱۰ نفر به مقابله با امام(ع) آمدند.
بعداز شهادت امام(ع)، بر پیکر مبارکش جای ۳۳ زخم نیزه و ۳۴زخم شمشیر شمرده شد.
در مقاتل نوشتهاند: زمانی که امام(ع) در آستانه شهادت بود، کسی جرأت نمیکرد به سمت ایشان برود، اهل حرم از صدای اسب ایشان (ذوالجناح) متوجه شده و بیرون دویدند. کودکی به نام عبدالله بن حسن(ع) دوید و به طرف مقتل امام آمد. او را در بغل عمویش کشتند. امام ناراحت شدند و کوفیان را نفرین کردند:
«خدایا باران آسمان و روییدنی زمین را از ایشان بگیر!»
*۱۶:۰۶ مقارن با اذان عصر*
وقت شهادت امام(ع) را وقت نماز عصر گفتهاند. روایت تاریخ طبری به نقل از وقایعنگار لشکر عمر سعد چنین است: «حمید بن مسلم گوید: پیش از آن که حسین(ع) کشته شود، شنیدم که میگفت:
«به خدا پس از من، کسی را نخواهید کشت که خداوند از کشتن او، بیش از کشتن من بر شما خشم آرد.»
گوید: آنگاه شمر میان کسان بانگ زد که «وای بر شما! منتظر چیستید؟ مادرهایتان به عزایتان بنشینند، بکشیدش!»
گوید در این حال سنان بن انس حمله برد و نیزه در قلب امام(ع) فرو برد...
*حدود ساعت ۱۷:۰۰*
بعداز شهادت امام(ع)، عدهای لباسهای آن حضرت را غارت کردند که نوشتهاند تمام این افراد، بعدها به مرضهای لاعلاج دچار شدند.
غارت عمومی اموال امام حسین(ع) و همراهانش آغاز شد. عمر سعد ساعتی بعد دستور توقف غارت را داد و حتی نگهبان برای خیمهها گذاشت.
یکی از شیعیان بصره به اسم سوید بنمطاع بعداز شهادت امام(ع) به کربلا رسید و برای دفاع از حرم امام(ع) جنگید تا شهید شد.
*نزدیک غروب آفتاب*
سر امام(ع) را از بدن جدا میکنند و به خولی میدهند تا همان شبانه برای ابن زیاد ببرد.
آنگاه، به دستور عمر سعد، بر بدن مطهر امام(ع) و یارانش اسب میدوانند تا استخوانهایشان هم خرد شود.
*۱۸:۴۹ مقارن با اذان مغرب*
داستان روز غمانگیز عاشورا، اینطور تمام میشود! در حالی که عمر سعد دستور نماز جماعت مغرب را میداده، سنان بن انس بین مردم میتاخته و رجز میخوانده که «افسار و رکاب اسب مرا باید از طلا بکنید! چرا که من بهترین مردمان را کشتهام!»
1398/06/19 02:42 37`
کد: 681813
عضویت برای دسترسی به امکانات بیشتر
عباس
اتاق 1 - مدافع حرم
موضوع : مذهبی
هر انتخاب، یک عاشورا
در هزاران عاشورای فردی به کدام طرف پیوستهایم؟ سپاه حسین(ع) یا لشکر یزید؟!
قرنهاست که میگوییم:
"ای کاش روز عاشورا در کنارت بودیم، حسین جان!
"
و آنگاه با نوحهای جانسوز، گریه سر میدهیم و به پهنای صورت، اشک میریزیم و حسرتمان را تکرار میکنیم:
"ای کاش روز عاشورا در کنارت بودیم، حسین جان!
"
عاشورا اما مکرر در مکرر، هر لحظه بازآفرینی میشود بی آنکه حواسمان باشد. گو اینکه تصور میکنیم عاشورا در ۶۱ هجری تمام شد و آنان که وسعت دید بیشتری دارند، هرجا جنگ مسلحانهای بین حق و باطل باشد را عاشورا میدانند و چنین میپندارند که تکرار عاشورا، فقط در هنگامه چنین نبردی است.
واقعیت اما، چیز دیگری است. ما چه در صلح و چه در جنگ، هر روز و هر روز، در بطن عاشوراییم، ما هر لحظه در حال انتخاب هستیم که در سپاه حسین(ع) باشیم یا در لشکر یزید و شمر و عبیدالله و ابن سعد و حرمله.
حسین(ع)، قبل از آغاز عاشورا، آنگاه که به او پیشنهاد بیعت با یزید داده شد، انتخابش را کرد و سخنی گفت که برای همیشه تاریخ ماندگار شد:
مرگ با عزت را بر زندگی با ذلت ترجیح میکند.
اینک به استناد همین انتخاب و همین یک جمله، همه ما هر روز، بارها عاشوراهای کوچکی را در حد و اندازه زندگیهایمان تجربه میکنیم.
بسیاریمان در این عاشوراها، یک راست سراغ لشکر یزید میرویم و به آنها میپیوندیم و بسیاری دیگر نیز حسینی میشویم و گروهی نیز یک پایمان در بارگاه عبیدالله است و پای دیگرمان در خیمهگاه اباعبدالله(ع).
عاشوراهای ما، انتخابهایی است که لحظههای عمرمان را فرا گرفته است.
راننده تاکسیای که میتواند از ناآشنایی مسافرش به مسیر سوء استفاده کند!
کارمندی که در معرض گرفتن رشوه قرار دارد!
بانکداری که میتواند با دستکاری در حسابها، اختلاس کند!
قاضیای که قدرت دارد حقی را جابجا کند!
روزنامه نگاری که برای جلب بیشتر مخاطب بین تیتر درست و غلط انتخاب میکند.
مدیری که در استخدام بین متخصص کارآمد و آشنای ناکارآمد مردد است یا برای ارتقاء مقامش میتواند علیه رقیبش توطئه کند.
تولید کنندهای که میتواند مشخصات نادرست برای معرفی محصولش بنویسد!
سیاستمداری که برای رأی آوردن، بین حفظ حرمت یا آبروریزی مخیر است و بین راست و دروغ انتخاب میکند.
و همه و همه در معرض انتخابهای روزانه هستند.
در این میان، کسی که نمیتواند از چند رأی، از مبلغی پول، از یک پست اداری یا از تعدادی مخاطب بگذرد، چگونه میتواند ادعا کند که اگر در روز عاشورا بود، از جانش میگذشت؟!
بزرگترین کار امام حسین(ع) در عاشورا، انتخاب درست بود، انتخاب بین عزت و ذلت و ما هر لحظه در معرض انتخاب هستیم. انتخاب بین عزت و ذلت، حلال و حرام، مردانگی و نامردی، مردم داری و مردم آزاری، حسن خلق یا بداخلاقی، راستگویی یا دروغ، احقاق حق یا حقخوری و... .
هر انتخابی در هر لحظهای از زندگی، یک عاشورای کوچک است؛ این است که گفتهاند و چه زیبا هم گفتهاند که
"کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا
".
1398/06/18 02:48 45`
کد: 681791
عضویت برای دسترسی به امکانات بیشتر
عباس
اتاق 1 - مدافع حرم
موضوع : مذهبی
عباس بنعلیبنابیطالب(ع) در سال ۲۶ هجری متولد شد. مادرش امالبنین بود. این حضرت بزرگوار حماسهای ماندگار در آن زمان پدیدار کرد.
در روز عاشورا چون تشنگی بر حسین(ع) و یاران او سخت گشت، کودکان به امام(ع) شکوه آوردند و از فَرط عطش مینالیدند. امام، عباس(ع) را صدا کرد و فرمود تا با چند نفر به فرات برود و برای تشنگان آب بیاورد.
عباس(ع) با ده سوار همراه شد و مَشکها را برداشت و چون به مدخل آبِ فرات رسید، یاران ابنزیاد بر کنار فرات نشسته بودند و شریعه را بر حرمِ رسولِ خدا بسته بودند. چون عباس را دیدند، بر او حمله کردند. عباس پس از آن رجزی خواند و بر آنها حمله کرد...
آنگاه که از شریعه فرات بیرون آمد و مشک بر دوش داشت دشمنان از هر طرف او را تیرباران کردند و در همین حال کسی بر او حمله کرد و دست راست او را برید و حضرت مشک را با دست چپ گرفتند در حالی که تمام فکر حضرت به حرم ابا عبدالله بود تا بر تشنگان آب برساند در این حال شخص دیگری حمله کرد و دست چپ حضرت را برید و حضرت بر زمین افتاد و مشک را بر دهان گرفت. در این حال عمر سعد ندا داد که مشک را تیرباران کنند...
*******&***&***&******
فضای اطراف شریعه ملتهب شده است...
صدای پا و شیهه اسبها و صدای عبور سوارها از لابلای نخلها، نشان از تجهیز و بازسازی سپاه دشمن دارد.
باید جنبید، باید هرچه زودتر مشک را از آب پر کرد و از این محاصره و مهلکه به در برد؛ اما با کدام توان وقتی که هرم آفتاب، رمق بدن را کشیده است و عطش، عبور خون را در رگها دشوار کرده است؟!
اما… اما پدر در واپسین لحظات حیات، آنگاه که در بستر شهادت آرمیده بود و آخرین وصایای خویش را به اطرافیان میفرمود، ناگهان تو را صدا زد.
تو شتابناک پیش رفتی و در کنار بستر او زانو زدی. پدر همچنانکه خفته بود، دست بر شانههای تو گذاشت و فرمود:
«عباس من! به زودی سبب روشنی چشم من در قیامت خواهی شد. در عاشورا وقتی وارد شریعه شدی، مبادا که آب بنوشی و برادرت حسین، تشنه باشد...»
اکنون دیگر او تشنه آب نیست. تشنه دیدار کسی است که تصویرش را در آب دیده است و انگار او نه مشک که آب حیات عالم را با خود حمل میکند...
هیچکس پیش رو نیست، سکوتی مرموز و سرشار از التهاب بر فضای نخلستان سایه افکنده است.
چند هزار چشم از پشت نخلها سوار را میپاید؛ اما هیچکس جلو نمیآید.
سکوت آنقدر سنگین است که حتی صدای نفس اسبها به گوش میرسد و گاهی صدای پابه پا شدن ناخواسته اسبها بر صفحه این سکوت خراش میاندازد.
پیداست که از جنین این سکوت، طفل طوفانی در شرف تولد است.
همین یک مشک آب، تمام حیثیت دشمن را لگدمال کرده است. دشمن گمان میکند که جبهه حسین(ع) اکنون بسان محتضری است که با نوشیدن آب، حیات تازه میگیرد، از جا برمیخیزد و دمار از روزگارشان درمیآورد.
به همین دلیل، همه لشکر خود را حلقه حلقه دور شریعه متمرکز کرده است.
******************
اکنون تیر از همه سو باریدن گرفته است... اما عباس با حایل کردن جوارح خود، از کتف و بازو و پا و پهلو و پشت، تیرها را به جان میخرد و مشک را همچنان در امان نگه میدارد و بر بالهای قلب خویش آن را پیش میبرد.
دهها تیر بر بدن عباس نشسته است و خون چون زرهی سرخ تمام بدنش را پوشانده است. اما عباس انگار هیچ زخمی را بر بدن خویش احساس نمیکند؛ چرا که مشک همچنان…
اما نه…
ناگهان تیری بر قلب مشک مینشیند و جگر عباس را به آتش میکشد...
تیر بر مشک نه که بر قلب امید عباس مینشیند و عباس در خود فرو میشکند و مچاله میشود…
زینب، زینب، زینب…
زینب(س) اکنون با دل خودش چه میکند؟ با دل سکینه چه میکند؟
این حکیم بن طفیل است که نخلستان را دور زده و از مقابل با عمود آهنین پیش میآید.
بگیرید این تتمه جان عباس را که از آبرویش گرانبهاتر نیست.
حسین جان! جانم به فدات! تو از این پس چه میکنی؟
میدانم که با رفتنم پشت تو خواهد شکست از این پس تو با پشت خمیده چه میکنی؟!
حسین جان! یک عمر در آرزوی رسیدن به کربلا زیستم، یک عمر به عشق نینوا تمرین سقایت کردم، یک عمر به شوق عاشورا شمشیر زدم…
یک عمر همه حواسم به این بود که نقش عاشقی را درست ایفا کنم و به آداب عاشقی مودب باشم. اما درست در اوج حادثه… شاخسار دستانم از درخت بدن فرو ریخت...
مشک امیدم دریده شد و آب آرزوهایم هدر رفت درست در لحظهای که میبایست هستیم را دردستهایم بریزم و از معشوق خودم دفاع کنم، دستهایم از کار افتاد...
من شعله متراکمی بودم که میتوانستم تمام جبهه دشمن را به آتش بکشم و خاکستر کنم اما در نطفه اتفاق شکستم و در عنفوان اشتعال فرو نشستم.
حسین جان! مرا ببخشا که نشد برایت بجنگم و از حریم آسمانیات دفاع کنم.
این آخرین ضربه دشمن است که پیش میآید و مرا از شرمساری کودکانت میرهاند...
ای خدا! این فاطمه(س) است، این زهرای مرضیه است که آغوش گشوده است تا سر مرا به دامن بگیرد.
این فاطمه است که فریاد میزند:
پسرم! عباسم!
من کیام؟! جان هستی فدای لحظه دیدارت فاطمه جان!
برادرم! حسین جان! مادرمان فاطمه مرا به فرزندی قبول کرده است.
اکنون برادرت را دریاب، برادرم!
1398/06/18 02:40 28`
کد: 681790
عضویت برای دسترسی به امکانات بیشتر
عباس
اتاق 1 - مدافع حرم
موضوع : مذهبی
امالبنین انگار مادر ادب است و ادب، زاده اوست. تاریخ، معرفت و ولایت غریب این زن را با حیرت بر دست گرفته است.
چنین نیست که ادب و معرفت این بانوی محیر العقول، صفتی باشد در کنار صفات درخشان دیگر او. خورشید ادب او از چنان نورانیتی برخوردار است که همه صفات زیباب او را تحتالشعاع خود قرار میدهد.
وقتی کاروان اسرای کربلا به مدینه نزدیک میشود، کسی پیشتر از کاروان خود را به شهر میرساند تا خبر ورود کاروان را اعلام کند.
بشیر از مواجهه با یک تن بسیار پرهیز دارد و او«امالبنین» است. نمیتواند و نمیخواهد حامل خبر شهادت چهار دلاور یک مادر باشد.
چه بگوید؟
چگونه بگوید؟
کدام زبان است که در هرم گدازنده این خبر نسوزد؟!
اما میشود آنچه نباید بشود.
امالبنین نزدیکی کاروان کربلا را درمییابد و به سمت دروازه شهر به راه میافتد و در میانه راه با «بشیر» مواجه میشود.
سئوال امالبنین چیست جز چه خبر؟
چه بگوید بشیر؟! به مادری که «امالبنین» بودنش به افتخار چهار پسر و چهار دلاور محقق شده است، چه بگوید؟!
تلاش میکند که زهر مصیبت را آرام آرام و جرعه جرعه بنوشاند.
میگوید:
سرت سلامت مادر! عباست به شهادت رسید.
و منتظر صیحه امالبنین میماند...
اما امالبنین نمیشنود این خبر را و باز میپرسد:
چه خبر؟
و بشیر مبهوت و متحیر جرعه دوم را به ساغر صبوری امالبنین میریزد.
-مادر عبدالله هم به دیدار خدا شتافت.
انگار امالبنین باز هم چیزی جز سوال خود میشنود.
-پرسیدم چه خبر؟!
و بشیر ضربه خبر آخر را فرود میآورد و خود را خلاص میکند:
-چه بگویم مادر، عثمان و جعفرت هم شهد شهادت نوشیدند.
اما امالبنین خلاص نمیشود، آشفتهتر میشود. نقاب از چهره ادب برمیدارد، معرفت مکتوم را برملا میکند. فریاد میکشد:
-بشیر! از حسین چه خبر؟ «ان اولادی و من تحت الخضراء کلهم فداء لابی عبدالله الحسین.»
همه بچههای من و همه آنچه زیر این گنبد میناست، به فدای ابیعبدالله. بگو از او چه خبر؟
و بشیر غریق این دریای معرفت، دست و پایی میزند و خبر شهادت حسین(ع) را در جام جان امالبنین میریزد و امالبنین تنها یک جمله میتواند بگوید:
-«قطعت نیاط قلبی»
بنده دلم را پاره کردی، شاهرگ حیاتم را بریدی...
و بعد صیحه میکشد، گریبان میدرد و روی میخراشد
پس مهر مادری کجاست؟
مهر مادری اینجا ظهور نمیکند. اینجا همه چیز در مقابل خورشید ولایت بیرنگ است. جایی که حسین(ع) مطرح است، امالبنین فرزندانش را نه تنها نمیبیند که به خاطر نمیآورد، قابل طرح نمیداند. حتی این قدر که از سرنوشتشان سئوالی بکند و خبری بگیرد.
اما مهر مادری چیزی نیست که برای همیشه مکتوم بماند، آن هم مادری مثل امالبنین و فرزندانی مثل عباس و عبدالله و عثمان و جعفر.
امالبنین افتخارش به این چهار پسر رشید و دلاور و زیباست. این چهار دسته گل برای او کنیه و لقب شدهاند؛ آن قدر که نام او - فاطمه - فراموش شده و نام اینان بر او نشسته است. اصلا بهانه اتصال او به خاندان ولایت هم همین معنا است.
پس موجودیت امالبنین بسته به این چهار دلاور است و دل کندن از اینها ساده نیست. فدیه کردن اینها آسان نیست...
وقتی از هرم مصیبت حسین(ع) قدری کاسته میشود، امالبنین آرام آرام به یاد فرزندان خود میافتد. در گوشهای از قبرستان بقیع مینشیند، به یاد چهار گلدسته حرم مرثیه میخواند و اشک میریزد؛ آن چنان که مردان قسیالقلب مرثیههای جانگداز او به گریه میافتند.
وقتی زنان مدینه با خطاب امالبنین او را تسلیت میگویند، داغ دلش تازه میشود و در میان ضجه و مویه، اشعاری را - فیالبداهه - زمزمه میکند که ترجمه آن چنین است:
دیگر مرا امالبنین نخوانید، دیگر مرا مادر شیران شرزه ندانید، من به خاطر پسرانم امالبنین خوانده میشدم ولی اکنون هیچ پسری برای من نمانده است.
من چهار باز شکاری داشتم که همه در آماج تیر شدند، از رگ و پی خود بریدند و مرگ را در آغوش کشیدند و بدنهایشان با نیزههای دشمنان تکهتکه شد و همه با اندام چاکچاک بر روی خاک غلطیدند و روز را به شب رساندند.
ای کاش میدانستم که ماجرا همچنان است که من شنیدم! یعنی به راستی دستهای عباس مرا از تن بریدهاند؟!
1398/06/18 02:26 29`
کد: 681789
عضویت برای دسترسی به امکانات بیشتر
عباس
اتاق 1 - مدافع حرم
موضوع : مذهبی
در روز نهم محرم سال ۶۱ هجری قمری، شمر بن ذیالجوشن، با چهار هزار نفر، همراه با نامهای از ابنزیاد به عمربنسعد مبنی بر جنگیدن با امام حسین(ع) و قتل ایشان، برای دومین بار وارد کربلا شد.
عصر روز پنج شنبه نهم محرم، ابنسعد با دستوری که از ابنزیاد دریافت کرده بود، آماده جنگ با امام حسین(ع) شد و لشکر خویش را بانگ زد که:
و ای لشکرهای خدا سوار شوید و شما را بهشت بشارت باد!
پس جنود او سوار گشته و رو به اصحاب حضرت رو آوردند.
امام حسین(ع) به برادر خود حضرت ابوالفضل(ع) فرمود:
بسوی ایشان برو و از آنان مهلتی بخواه تا که امشب را صبر کنند و کارزار را به فردا اندازند، تا امشب قدری نماز، دعا و استغفار کنم. چه خدا میداند که من دوست میدارم نماز، تلاوت قرآن، کثرت دعا و استغفار را.
و از آن سوی اصحاب عباس(ع) در مقابل آن لشکر توقف نموده بودند و ایشان را موعظه میکردند تا عباس(ع) برگشت و از ایشان طلب مهلت کرد.
عمربنسعد پیامی به حضرت ابوالفضل(ع) داد و گفت:
برای آن حضرت که یک امشب را به شما مهلت میدهیم. بامدادان اگر سر به فرمان درآورید شما را به نزد پسر زیاد کوچ خواهیم داد، وگرنه دست از شما برنخواهیم داشت و فیصله امر را بر ذمت شمشیر خواهیم گذاشت.
در این هنگام دو لشکر به آرامگاه خود بازگشتند.
امام حسین(ع) خطاب به یارانشان عاقبت این واقعه را ترسیم کردند و اهل بیت(ع) و یاران حضرت پس از شنیدن خطبه حضرت از همه چیز جز بهره شهادت در رکاب امام دست برداشتند و در جواب به حضرت از هم پیشی میگرفتند که ما هرگز شما را ترک نمیکنیم و بر پیمان و سوگند خویش وفاداریم.
امام(ع) چون از هدایت سپاه اموی ناامید شد و دانست که با او میجنگند رو به اصحاب خود فرمود:
برخیزید و دور خیمهها گودالی همچون خندق حفر کنید و در آن آتش افزوید تا با اینان از یک رو درگیر شویم.
طبق روایتی، امام حسین(ع) در این شب، حضرت علیاکبر(ع) را با سی سوار و بیست پیاده فرستاد که چند مشک آب آوردند. پس اهلبیت(ع) و اصحاب خود را فرمود:
از این آب بیاشامید که آخرین توشه شماست و وضو سازید و غسل کنید و جامههای خود را بشویید که کفنهای شما خواهد بود.
روایتشده که در آن شب سی و دو نفر از لشکر عمربنسعد به امام(ع) ملحق شدند و سعادت همراهی امام حسین(ع) را اختیار کردند.
1398/06/18 02:15 44`
کد: 681788
عضویت برای دسترسی به امکانات بیشتر
عباس
اتاق 1 - مدافع حرم
موضوع : مذهبی
می گویند زنهای عرب دلشان که میگیرد، غصه که میافتد به جانشان، راه کج میکنند سوی حرم تو آقا!
مینشینند یک گوشه، چادرشان را روی صورتشان میکشند هی میگویند یا عباس ادرکنی، ادرکنی بحق اخیک الحسین،
اصلا حرمت معروف است به عقدهگشایی و باز کردن سفرهی دل...
.
.میگویند شیعیان مدینه کارشان که گیر میکند، روزگار که سخت میگیرد، یک راست میروند پشت دیوارهای بقیع،
ستون دوم روبروی حرم نبوی آدرس مزار مادرتان است.
میروند و مادر تان را قسم میدهند به شما.
به شمایی که مشگلگشای دلهایی...
.
.میگویند شما کاشف الکرب حسینی آقا... .
میگویند هر که میرود کربلا،
غمهای دلش حواله میشود به سوی حرم شما.
عقدههای دلش باز میشود در آن صحن، دلش آرام میگیرد...
.
یا عباس! امشب...
• کربهایم را برایت آوردهام. • غصههایم را آوردهام. • نه راهی به مدینه دارم نه به کربلا. • ماندهام در این شهر پر التهاب. ماندهام در این خستگی.
نذر کردهام برای دل خستهام، نذر کردهام امشب بنشینم گوشهای و برای دل خستهام 133 بار بخوانم:
"یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِکْشِفْ کَرْبی بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ علیه السلام
.
.در کتاب منتخب التواریخ آمده است:
نام مبارک حضرت قمر بنی هاشم که عباس است، به شمار ابجد می شود ۱۳۳ و آنکه می گویند:
یکی از ختم های تجربه شده این است که هرکس ۱۳۳ مرتبه این عبارت را بخواند حاجتش روا خواهد شد:
"یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِکْشِفْ کَرْبی بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ علیه السلام.
.
امشب،شب تاسوعاست،شب توسل به حضرت عباس...
.
امشب دعا برای آرامش قلب امام زمان عج
.
1398/06/18 02:09 13`
کد: 681787
عضویت برای دسترسی به امکانات بیشتر
در باره ما
|
تماس با ما
|
نظرخواهی
دفتر خدمات ویژه تبیان
مر
ا
جعه: 2,335,682,632